اسراری شگفت از بندگی

صمت و جوع و سهر و عزلت و ذکری به دوام ناتمامان جهان را کند این پنج تمام

اسراری شگفت از بندگی

صمت و جوع و سهر و عزلت و ذکری به دوام ناتمامان جهان را کند این پنج تمام

بحـــر مـوّاج عرفـان و معرفت، علامـه بحـــرالعلــوم

سید محمد بحرالعلوم

بحری عظیم  

محقق قمى صاحب کتاب قوانین مى فرماید: من با علامه بحرالعلوم در درس آقا وحید بهبهانى (استاد کل) هم مباحثه بودیم، اغلب من براى او بحث را تقریر مى کردم، تا اینکه من به ایران آمدم و کم کم، شهرت علمى سید بحرالعلوم به همه جا رسید و من تعجب مى کردم تا زمانى که خدا توفیق عنایت فرمود، تا براى زیارت عتبات موفق بشوم. وقتى به نجف اشرف مشرف شدم، سید را ملاقات کرده مساله اى عنوان شد، دیدم سید بحرالعلوم، دریاى مواج و عظیم از دانش هاست. پرسیدم؟ آقا ما که با هم بودیم شما این مرتبه را نداشتید، و از من استفاده مى کردید، حال شما را مانند دریا مى بینیم، فرمود: میرزا این از اسرار است که به تو مى گویم و تا من زنده ام به کسى نگو، و کتمان بدار، من قبول کردم. فرمود: چگونه اینطور نباشم، و حالا آنکه آقایم مرا شبى در مسجد کوفه به سینه مبارک خود چسباند.

.

سکوت در نماز  

آخوند زین العابدین سلماسى مى گوید: شبى بحرالعلوم در وقت مغرب در پشت مرقد مطهر عسکریین علیهما السلام به نماز ایستاد و ما جمعى از اصحاب و یاران در پشت سر او به نماز ایستادیم، نماز را تا به تشهد آخر رسانید و (السلام علینا) را هم گفت، و هنوز السلام علیکم را نگفته بود که ساکت شد و هیچ تکلمى نکرد، ما گمان کردیم که آن جناب را سهو یا فراموشى عارض شده است، پس از گذشت مدتى در آن وقت گفت: السلام علیکم ... ما همه تعجب کردیم، و از عظمت او کسى جرات نداشت راز سکوت او را در نماز بپرسد، آخوند (زین العابدین سلماسى) گفت: من با رفیق دیگرى که داشتیم گفتیم: که امشب در وقت غذا ما شام نمى خوریم (از خصوصیات بحرالعلوم این بود که اگر کسى سر سفره او مى نشست و غذا نمى خورد ناراحت مى شد و اصرار مى کرد غذا بخورد) و چون او راضى نمى شود که کسى در مجلس حاضر باشد و غذا نخورد، لابد بیان مى کند.

وقتى شام آوردند ما نخوردیم، فرمود: بخورید. ما عرض کردیم تا سر سکوت در نماز را بیان نفرمایى ما نمى خوریم. سرانجام پس از اصرار فرمود: بخورید بیان مى کنم، بعد از غذا فرمود: که چون من سلام اول را گفتم دیدم امام عصر ارواحنا له الفدا به زیارت جد و پدرش به اندرون حرم آمد، پس زبانم لکنت گرفت، و از هیبت امام قدرت تکلم نیافتم، و در میان نماز بودم و قدرت برخاستن نداشتم، و نمى توانستم نماز را قطع کنم، در مقام احترام امام آن قدر زبان من لکنت گرفت، تا امام از زیارت جد و پدرش فارغ شد و مراجعت فرمود، آن وقت به حال خویش آمدم و زبانم جریان پیدا کرد و سلام دوم (نماز) را دادم.

. 

صوت قرآن بقیة اللّه(عج) در حرم امیرالمؤ منین(ع)

میرزا حسین لاهیجى رشتى ، از شیخ زین العابدین سلماسى نقل کرده است : روزی مرحوم آیة اللّه علاّمه سیّد بحرالعلوم برخلاف هر روز، تا مقابل حرم حضرت على بن ابیطالب امیرالمؤ منین (ع) ایستاد این مصرع شعر را زمزمه کرد: ((چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن)).

از علاّمه پرسیدند: آیا مقام علمى و پارسایى شما و مکان مقدّسى که ایستاده اید با خواندن چنین شعرى مناسبت دارد؟ سیّد بحرالعلوم جواب داد: وقتى خواستم وارد حرم مطهّر شوم، حضرت مهدى حجة بن الحسن (عج) را دیدم در قسمت بالاى سر نشسته و با صداى جانبخش مشغول تلاوت قرآن مى باشد. من با شنیدن آن صدا به خواندن این مصرع پرداختم. و سپس آن حضرت از قرائت دست برداشت و حرم را ترک نمود.

.

دستی به دست یار  

مردى از آخوند زین العابدین سلماسى نقل مى کند که گفت: روزى نشسته بودیم در درس سید بحرالعلوم در نجف اشرف، عالم محقق میرزاى قمى، که در آن سال از ایران براى زیارت ائمه علیهم السلام و انجام فریضه حج آمده بود وارد شد. شاگردان بحرالعلوم متفرق شده بودند. کسانى که در مجلس بودند و من با سه نفر از یاران نزدیک او که در مرتبه و درجه اعلاى تقوا و پرهیزکارى و اجتهاد بودند ماندیم، میرزاى قمى خطاب به بحرالعلوم گفت: شما فایز شدید و دریافت نمودید مرتبه ولادت روحانى و جسمانى و قرب مکان ظاهرى و باطنى را. پس چیزى براى ما نیز تصدیق کنید از آن نعمت هاى غیر متناهى که به دست آورده اید. سید، بدون تامل فرمود: من شب گذشته یا دو شب قبل (تردید از رواى است) به مسجد کوفه رفته بودم براى اداى نافله شب، با قصد اینکه اول صبح به نجف اشرف برگردم، و مباحثه و درس و بحث تعطیل نشود، و چون از مسجد بیرون آمدم، شوق مسجد سهله در کوفه در دلم افـتاد و از ترس اینکه در نجف به درس نمى رسم، فکر و خیالم را از آن منصرف کردم ولى شوقم پیوسته زیاد مى شد و قلب میل مى کرد، در حالى که مردد بودم، ناگاه بادى وزید و غبارى برخاست و مرا به آن طرف حرکت داد اندکى نگذشت که مرا، در مسجد سهله بر زمین گذاشت، داخل مسجد شدم دیدم که از زوار و رفت و آمد خالى است و کسى را نیافتم جز شخص جلیل و بزرگوارى که مشغول مناجات با قاضى الحاجات بود او با کلماتى که قلب را دگرگون و چشم را گریان مى نمود، مناجات مى کرد.  

حالم متغیر و دلم از جا کنده شد و زانوهایم لرزید و از شنیدن آن کلمات و دعاهایى که هرگز به گوشم نخورده بود و چشمم در جایى ندیده بود اشکم جارى شد. دانستم که مناجات کننده خود، آن کلمات را انشاء مى کند، نه آنکه از محفوظات خود مى خواند. در جاى خود ایستادم و گوش به آن کلمات فرادادم و از آنها لذت مى بردم تا اینکه از مناجات فارغ شد، پس ملتفت من شد و به زبان فارسى فرمود: مهدى بیا، پس چند قدمى پیش رفتم و ایستادم آنگاه امر فرمود که پیش روم، اندکى جلو رفتم و توقف کردم، باز امر فرمود به پیش بروم و فرمود: ادب در فرمانبرى است، پیش رفتم تا به آنجا که دست آن جناب به من و دست من به او رسید و سخنانى گفت.

شیخ سلماسى گوید: چون کلام به اینجا رسید یک دفعه دست از سخن کشید و ادامه نداد و شروع به جواب دادن محقق قمى راجع به سؤالى که قبلا ایشان پرسیده بود کرد. آن سؤال این بود، که چرا علامه باآن همه علم و استعداد زیادى که دارند، تـالـیفاتشان کم است. ایشان هم براى این مساله دلایلى را بیان کردند، اما میرزاى قمى دوباره آن صحبت حضرت با علامه را سؤال نمود. سید بحرالعلوم (ره ) با دست خود اشاره کرد که از اسرار مکتومه است. 

 

یار گرفت از کرم، دست من خسته را     باز رهانْد از فراق، این دل بشکسته را

با همه ناز و عتـاب باز به او خوشدلم     چــون شنـود گـاه گـاه ناله آهستــه را

 

تشرف سید بحرالعلوم و صاحب مفتاح الکرامه

صاحب کتاب مفتاح الکرامه- سید جواد عاملى (ره )- فرمود: شـبـى، اسـتادم سید بحرالعلوم از دروازه شهر نجف بیرون رفت و من نیز به دنبال او رفتم تا وارد مسجد کوفه شدیم. دیدم آن جناب به مقام حضرت صاحب الامر (ع ) رفـته و با امام زمان ارواحنا فداه گفتگویى داشت، از جمله از آن حضرت سؤالى پرسید. ایشان فرمودند: در احکام شرعى وظیفه شما عمل به ادله ظاهرى است و آنچه از این ادله به دست مى آورید، همان را باید عمل کنید.

. 

تشرفی دیگر

آخوند، ملا زین العابدین سلماسى، از ناظر کارهاى سید بحرالعلوم نقل مى کند: در مـدتـى کـه سـیـد در مکه معظمه سکونت داشت، با آن که در شهر غربت بسر مى برد واز همه دوستان دور بود، در عین حال از بذل و بخشش کوتاهى نمى کرد و اعتنایى به کثرت مخارج و زیاد شدن هزینه ها نداشت. یک روز که چیزى باقى نمانده بود، چگونگى حال را خدمت سید عرض کردم، ایشان چیزى نفرمود. برنامه سید بر این بود که صبح طوافى دور کعبه مى کرد و به خانه مى آمد و در اتاقى که مخصوص خودش بود، مى رفت. آن وقت ما قلیانى براى ایشان مى بردیم. آن را مى کشید، بعد بیرون مى آمد و در اتـاق دیـگـرى مـى نشست و شاگردان از هر مذهبى جمع مى شدند و او هم براى هر جمعى به روش مذهب خودشان درس مى گفت. فرداى آن روزى که از بى پولى شکایت کرده بودم، وقتى از طواف برگشت، طبق معمول قلیان را حاضر کردم، اما ناگاه کسى در را کوبید. سید به شدت مضطرب شد و به من گفت: قلیان را بردار و از این جا بیرون ببر. و خود با عجله برخاست و رفت و در را باز کرد. شخص جلیلى به هیئت اعراب داخل شد و در اتاق سید نشست و سید در نهایت احترام و ادب دم در نشست و به من اشاره کرد که قلیان را نزدیک نبرم. سـاعـتى با هم صحبت مى کردند. بعد هم آن شخص برخاست. باز سید با عجله از جا بلند شد و در خـانـه را بـاز کرد. دستش را بوسید و آن بزرگوار را بر شترى که کنار درخانه خوابیده بود، سوار کرد. او رفـت و سید با رنگ پریده برگشت. حواله اى به دست من داد و گفت: این کاغذ، حواله اى است به مرد صرافى در کوه صفا، نزد او برو و آنچه حواله شده، بگیر. حـوالـه را گـرفـتـم و نزد همان مرد بردم. وقتى آن را گرفت و در آن نظر کرد، کاغذ رابوسید و گفت: برو و چند حمال بیاور. من هم رفتم و چهار حمال آوردم. صراف مقدارى که آن چهار نفر قدرت داشتند، پول فرانسه (هر پول فرانسه کمى بیشتر از پنج ریال عجم بود) آورد و ایشان برداشتند و به منزل آوردند. پـس از مـدتـى، روزى نزد آن صراف رفتم تا از او بپرسم که این حواله از چه کسى بود، اما با کمال تـعـجـب نـه صـرافـى دیـدم و نـه دکانى! از کسى که در آن جا بود، پرسیدم: این صراف با چنین خـصـوصیاتى کجا است؟ گفت: ما این جا هرگز صرافى ندیده بودیم و این جا مغازه فلان شخص مى باشد. دانستم این موضوع، از اسرار ملک علام و پروردگار متعال بوده است.

. 

قصه سرداب  

سید مرتضى طباطبائى که از نزدیکان سید بحرالعلوم و همیشه همراه او بود نقل کرده است که: در سفر زیارت سامراء همراه علامه بحرالعلوم بودم، وى را حجره اى بود که تنها در آنجا مى خوابید و من نیز حجره اى داشتم متصل به آن حجره، و در همه احوال مراقب و مواظب سید بودم، شبها مردم نزد او جمع مى شدند تا اینکه پاسى از شب مى گذشت، روزى بطور معمول نشست و مردم دور او حلقه زدند، از قیافه مبارک او دیدم مثل اینکه امروز دوست ندارد اجتماع مردم را. (مثل پرنده اى که خود را به این طرف و آن طرف قفس مى زند تا خود را آزاد کند) و دوست دارد دور او خلوت بشود، با هر کس که سخن مى گوید در سخنان او نشانه اى از عجله بود. مردم متفرق و پراکنده شدند، و جز من کسى باقى نماند، مرا نیز امر فرمود که بیرون بروم، به حجره خود رفتم، و در احوال این سید بزرگوار با خودم فکر مى کردم. در این شب خواب را از چشمان خود کنار زده، زمانى صبر نمودم آنگاه مخفى بیرون آمدم که از حال سید جویا شوم، دیدم در حجره سید بسته است، از شکاف در نگاه کردم دیدم چراغ او روشن است و کسى در حجره نیست، داخل حجره شدم، و از وضع منزل دانستم که امشب را نخوابیده و بجایى رفته است. خود را پنهان داشتم و سپس با پاى برهنه در طلب سید برآمده، داخل صحن شریف شدم. دیدم درهاى حرم عسکریین (امام هادى و امام عسکرى) علیهما السلام بسته است، در طرف خارج حرم جستجو کردم اثرى از او نیافتم، داخل سرداب شدم، دیدم درها، باز است. از پله هاى آن آهسته پایین رفتم، بطورى که هیچ حسى و حرکتى از من ظاهر نشود، همهمه اى شنیدم از سرداب، دیدم مثل اینکه گویا با کسى سخن مى گوید، ولى من کلمات او را تشخیص نمى دادم. تا اینکه سه یا چهار پله مانده بود، من در نهایت آهستگى مى رفتم. ناگاه سید بحرالعلوم از همان مکان بلند شد و گفت: سید مرتضى چه مى کنى؟ چرا از خانه بیرون آمدى، پس در جاى خود میخکوب شدم، به فکر فرو رفتم و ساکت مثل چوب خشک شدم، جوابى با معذرت دادم و در میان عذرخواهى از پله ها پایین رفتم تا آنجا که صحنه را مشاهده مى نمودم. سید را دیدم که تنها رو به قبله ایستاده و اثرى از کسى دیگر نیست. دانستم که او با کسى سخن مى گفت و شاید با آنکه هنوز غائب از دیده هاى ماست، سلام الله علیه.

.

آرزوى نماز  

از جمله داستانهاى شنیدنى از کرامات بحرالعلوم این است که روزى خواهرش در بستر بیمارى بود و از بیمارى خود به سید شکایت مى کرد.

علامه فرمودند: از دنیا رفتن خود را باز مى یابى و به آرزویـى مى رسى که من نخواهم رسید، من آرزو مى کنم که شیخ حسین نجف، (که در زهد و تقوى مرتبه بالایى دارد) بر من نماز بخواند ولى او نماز نمى گذارد. ولى خواهرم او بر شما نماز خواهد خواند. جریان همینطور شد و بعد از درگذشت خواهر بحرالعلوم، شیخ حسین نجف در بستر پیرى و بیمارى افتاده بود که خبر درگذشت خواهر بحرالعلوم را به او رساندند، آن شیخ که به شدت تب کرده بود از بستر بلند شد و مثل حال صحت رفت و بر او نماز خواند، و هنگامی که به منزل برگشت، باز همان تب شدید بر او عارض شد.

نماز بر جنازه بحرالعلوم  

          صاحب برهان قاطع، از آخوند زین العابدین سلماسى نقل کرده، چون بیمارى سید بحرالعلوم سخت شد، به ما که دور او را گرفته بودیم گفت: من دوست داشتم شیخ جلیل شیخ حسین نجف که در اثر کثرت زهد و عبادت ضرب المثل است بر من نماز بخواند ولى بر من نماز نمى خواند مگر جناب عالم ربانى میرزا مهدى شهرستانى (او از معاصران و دوستان بحرالعلوم بود و در سال 1216ه‍ ق وفات یافت) ما از این خبر سید تعجب کردیم، چون میرزاى ذکر شده در این هنگام در کربلا بود، و بعد چندان طولى نکشید که بحرالعلوم از دنیا رفت و ما به انجام مقدمات کفن و دفن او پرداختیم، و هنوز از میرزا مهدى شهرستانى خبرى نبود و من در فکر بودم، براى اینکه من در مدت دوستى با بحرالعلوم از او خبر نادرست و دروغ نشنیده بودم. من در این باره سرگردان بودم تا او را غسل دادیم و کفن کردیم و به صحن شریف مرتضوى (علیه السلام) براى نماز و طواف دور حرم مطهر آوردیم. گروهى از بزرگان علماء و فقهاء مثل شیخ جعفر کاشف الغطاء و شیخ حسین نجف همراه ما بودند. و وقت نماز بر او رسیده بود و دل من از آنچه شنیده بودم تنگ شد که یکبار از طرف درب شرقى صحن جمعیت به دو سو رفتند و راه باز شد، دیدم سید بزرگوار سید مهدى شهرستانى است و با لباس سفر وارد صحن شد هنوز خسته بود چون به جنازه رسید علما او را که جامع الشرایط بود پیش بردند و به امامت او بر پیکر سید نماز خواندیم و دلم شاد شد. و خدا را شکر کردم که شک ما را برطرف کرد.

سید مهدى شهرستانى جریان آمدن خود به نجف اشرف را چنین بازگو کرده که: نماز ظهر را در مسجد خویش در کربلا خوانده و به خانه برگشتم. نامه اى از نجف دریافت کردیم که از سید بحرالعلوم ناامید شده اند، من به خانه رفتم و بى درنگ سوار بر مرکب شدم و یکسره آمدم و به هنگام ورود مواجه با حمل جنازه بحرالعلوم شدم. (ناقل این جریان على رضا اصفهانى از شیخ زین العابدین سلماسى است).

.

صدایـی غریـب  

بعد از نماز بدن مبارک را به مکانى که او به فرزند بزرگ خود سید رضا طباطبایى بحرالعلوم وصیت کرده بود و به بعضى از دوستان نیز گفته بود حمل کردند. او اظهار کرده بود که دوست دارد در جنب مرقد شیخ طوسى (متوفاى 460 ه‍.ق) دفن شود. عده اى از بزرگان نقل کرده اند که هنگام دفن که خاک بر پیکر آن مرجع بزرگ مى ریختند، از بین حاضران صدایى شنیدند که این دو بیت را مى خواند ولى تا به حال گوینده آن شناخته نشده است:

لله قبرک من قبر تضمنه                علم النبیین من نوح الى الخلف

کانت حیاتک احیاء لما شرعوا          وفى مماتک موت العلم والشرف

 

         جا دارد کسى که با امام عصر (علیه السلام) ملاقات کرده، از چنین کراماتى سر بزند، و جا دارد که اهل تسنن درباره او بگویند: لو کان حقا ما یقول الشیعه الامامیه فى مهدویه ولد امام العسکرى (علیه السلام ) لکان هذا السید المهدى، هو ذلک الامام المقام: اگر آنچه که شیعه امامیه در مورد مهدویت فرزند امام عسگرى علیه السلام مى گویند حق است، این است که سید(بحرالعلوم) همان مهدى باشد. 

.

.