اسراری شگفت از بندگی

صمت و جوع و سهر و عزلت و ذکری به دوام ناتمامان جهان را کند این پنج تمام

اسراری شگفت از بندگی

صمت و جوع و سهر و عزلت و ذکری به دوام ناتمامان جهان را کند این پنج تمام

شرح حال عارف فرزانه آیة الله آقا شیخ محمد تقى آملى

شیخ محمد تقی آملی

نورى در تاریکى 

          آیت الله العظمى شیخ تقى آملى در دفتر خاطراتش مرقوم فرموده است: شبى از شبها با چند نفر از رفقا در مسجد سهله بیتوته داشتیم، موقع خلوتى مسجد بود و شاید از زوار غیر از ما چند نفر کسى در مسجد نبود؛ پس از صرف شام براى استراحت فى الجمله در مقام شامخ حضرت ولى الله الاعظم رفتیم و رفقا خوابیدند و این ضعیف دراز کشیده خوابم نمى برد و چراغ مقام پایین کشیده، ناگهان دیدم نورى از طرف شرقى مسجد متوجه مقام شد. چون نظر کردم عمودى از نور دیدم از نزدیکى مقام وسط کشیده شده تا به درب مقام! چون بلا به تشبیه نورى از نور افکن در هوا کشیده مى شود. و در وسط آن نور هیکلى را دیدم که مى خرامد و به جانب مقام توجه دارد لکن تمام اعضاء و جوارح من گوییا از حس رفت و اعصابم کشیده مى شد و گوییا که مرا در زیر چرخ الماس گذاشته بودند نمى دانم در چه قدر از وقت بر این حالت بودم تا آنکه از من زائل شد. دیگر به لقاى آن بزرگوار در مقام نرسیدم.

 .

مکالمه با امام زمان علیه السلام 

          همچنین نگاشته است: شبى از شبها در مسجد کوفه بیتوته داشتیم و در سحر بعد از اداى نماز شب به سجده رفته، مشغول به ذکر یونسیه بودم و در آن اوقات آن ذکر مقدس را در سحر در حالت سجده چهار صد مرتبه یا بیشتر به دستور استاد مى گفتم. در آن هنگام که در مسجد مشغول بودم حالتى برایم روى داد که نه خواب بودم و نه بیدار به طورى که چون سر از سجده برداشتم براى نماز صبح تجدید وضو نکردم، دیدم حضرت ولى عصر- ارواحنا فداه و رزقنا لقاه- را و مکالماتى بین این ذره بى مقدار و آن ولى کردگار شد که الان به تفاصیل آن آگاه نیستم. از آن جمله پرسیدم که این اصول عملیه که فقها در هنگام نقد و نیل اجتهادى به آن عمل مى کنند مرضى هست؟ فرمودند: بلى، اصول عذریه و عمل به آن مطلوب است. عرض کردم: در باب عمل به اخبار دستور چیست؟ فرمودند: همان است که فقها به آن اخذ و عمل به همین اخبار در کتب معموله، مجزى است. عرض کردم: در مورد مناجات خمسه عشر چه دستور مى فرمایید با وجودى که به سندى منثور از معصوم نیست، آیا خواندن رواست؟ فرمود: به همین نهجى که علما معمول مى دارند عمل کردن رواست و عامل، ماجور است. و این ضعیف را چنان معلوم شد که مى خواستند بفرمایند در عصر غیبت همین رویه که فقها در استنباط احکام دارند و به آن عمل مى کنند مرضى است و اتعاب نفس براى ادراک واقع، ضرور نیست. و باز مساله دیگر عرضه داشته بودم که الان هیچ یک از آنها در خاطرم نیست. و الله الهادى الى سواء السبیل.

توسل به حضرت باب الحوائج موسى بن جعفر علیه السلام 

          در سال 1332 هجرى قمرى حصبه شیوع شد و تمام افراد خانواده ما مبتلا به حصبه شدند و پرستارى نداشتیم و همشیره ام که عیال آقا شیخ على طالقانى بود و در آن زمان تازه شوهرش فوت نموده بود، با یک دختر شیر خواره اش به منزل ما آمد و مشغول پرستارى ما شد. یک پسر شیرخواره از بنده تلف شد، بقیه مریض ها عافیت یافتند. در آخر کار، همشیره با طفل صغیرش - هر دو - مبتلا شدند و آن طفلک فوت کرد و حال همشیره بسیار سخت شد به طورى که مرض ایشان از همه ماها شدیدتر شد و من از فوت ایشان بسیار وحشتناک بودم به این جهت که او اولاد خود را فداى من نموده و براى پرستارى از من و مرضاى من مبتلا به این مرض شده بود. چند طبیب بر بالین ایشان آوردیم و همه از معالجه، مایوس بودند و مى گفتند: کار ایشان با خداست، اگر خواهد شفا بخشد. و من که تازه از حصبه درآمده و ضعیف بودم چون این را شنیدم بى حال بر زمین افتادم و در آن حالى متوسل به حضرت باب الحوائج موسى بن جعفر علیه السلام شدم و آن حضرت را شفیع درگاه حضرت حق قرار دادم و با حال اضطرار شفاى همشیره ام را طلبیدم، در این حال پسر زنى که براى پرستارى نزد ما بود و به او خاله جان مى گفتیم بر بالین آن نشسته بود و لوازم تجهیز و تکفین را حاضر نموده بودند، یک مرتبه مریض به هوش آمد و گفت: خاله جان ! من خوب شدم، حضرت موسى بن جعفر علیه السلام آمدند و پیراهن مرا از بر من برون کردند و در سر آبى که از وسط خانه مى گذشت افکندند و من دیگر هیچ دردى ندارم! و ظهر همان روز همشیره اظهار گرسنگى کرد و ما چند دانه نان شیرینى ولیعهدى به او خورانیدیم و الحمدلله رب العالمین.

شفاى چشم دخترم به عنایت حضرت ابوالفضل علیه السلام 

          آیت الله آملى در خاطراتش چنین نگاشته است: قضیه شفا یافتن چشم دخترم به کرامت ابوالفضل علیه السلام و شرح آن قضیه این بود که پدر و مادرم براى شدت علاقه اى که با من ضعیف داشتند، به واسطه اینکه در آن وقت پسرى غیر از من نداشتند، مرا در ابتداى تکلیف تزویج نمودند و خداوند به من دخترى عنایت فرمود و نام او را سکینه نهادم، بعدها ملقب شد به عصمت الشریفه و من را آن وقت هیجده ساله بودم و آن دختر در دو سالگى مبتلا به درد چشم شد و در چشمش یک قطعه لک پیدا شد و معالجه اش ‍ صعوبت پیدا کرد، به مطب مرحوم میرزا على خان ناصر الحکماء بردیمش و طول کشیده بود چشم او، تا آنکه مصادف شد با ایام عاشورا و در منزل ما شبها مجلس روضه بود. یکى از آن شبها خوابى دیده شد که اینک خواب بیننده را یادم نیست که خودم بودم یا والده صبیه یا شخص ثالثى؛ در هر صورت، در خواب دیده شده بود که حضرت ابوالفضل علیه السلام به آن مجلس تشریف آورده از اثر مقدم شریفشان، خداى متعال چشم آن دختر را شفا بخشید و طولى نکشید که چشمان آن بچه خوب شد و تا آخر عمر درد چشم ندید و آن دختر در سن چهل سالگى در سنه 1361 هجرى قمرى - بعد از فوت شوهرش- در نجف اشرف فوت نمود و چهار دختر و پسر از خود باقى گذاشت و مرا به داغ خود غمگین کرد رحمه الله علیها.

.

مکاشفه در حرم حضرت على علیه السلام 

          همچنین مرقوم فرموده است: مکاشفه اى است که در حرم مطهر حضرت مولى الموالى امیرالمومنین علیه السلام، ارواحنا فداء تراب روضه الشریفه اتفاق افتاد و آن چنان است که در اوائل تشرفم به نجف اشراف، روزى در شاه بالاسر مطهر، مشغول نماز زیارت بودم و در نمازهاى مستحبى به السلام علیکم و رحمه الله و برکاته اکتفاء مى کردم. چون سلام نماز را گفتم، در سمت دست راست خود سیدى جلیل را دیدم که عرب بود، به زبان فارسى شکسته به این ضعیف فرمود: چرا در سلام نماز به همین صیغه اخیره اکتفا کردى و آن دو سلام را نگفتى ؟! عرض کردم : نماز مستحبى بود و در نماز مستحبى مرا عادت چنین است که به همین سلام آخرین اکتفاء مى کنم. فرمود: آن قدر از فیوضات از دستت رفت که احصاى آن نتوان کرد! چون چنین گفت، این ضعیف متوجه ضریح مقدس شدم و از طرف قبله، دیگر حرم و گنبد و بناى صحن ندیدم و تا چشم کار مى کرد جوى لایتناهى و عالمى مملو از نور دیدم که همه آنها ثواب سلام هایى بود که از این ضعیف فوت شد!

          با نهایت تاثر رو به جانب آن سید جلیل کردم و عرض کردم: اطاعت مى کنم. از آن به بعد در هیچ نمازى ترک آن سلام نمى کنم و تاکنون هم شاید نکرده باشم. دیگر متوجه هویت آن سید جلیل نشدم و از آن به بعد دیگر ایشان را در حرم مطهر ندیدم. والله العالم بانه من هو!

.

دیدار با امام زمان علیه السلام 

          علامه طباطبایى رحمه الله علیه نقل نمودند که مرحوم قاضى مى فرمود: بعضى از افراد زمان ما مسلما ادراک محضر مبارک آن حضرت را کرده اند و به خدمتش شرفیاب شده اند. یکى از آنها در مسجد سهله در مقام آن حضرت که به مقام صاحب الزمان معروف است، مشغول دعا و ذکر بود که ناگهان مى بیند آن حضرت در میانه نورى بسیار قوى، که به او نزدیک مى شدند؛ و چنان ابهت و عظمت آن نور او را مى گیرد که نزدیک بود قبض روح شود؛ و نفس هاى او قطع و به شمارش افتاده بود و تقریبا یکى دو نفس به آخر مانده بود که جان دهد، آن حضرت را به اسماء جلالیه خدا قسم مى دهد که دیگر به او نزدیک نگردند. بعد از دو هفته که این شخص در مسجد کوفه مشغول ذکر بود حضرت بر او ظاهر شدند و مراد خود را مى یابد و به شرف ملاقات مى رسد. مرحوم قاضى مى فرمود: این شخص آقا شیخ محمد تقى آملى بوده است!

. 

مکاشفه در قبرستان شیخان 

          آیت الله سید رضى شیرازى درباره آیت الله العظمى محمد تقى آملى مى فرمایند: مرحوم آیت الله شیخ محمد تقى آملى، خیلى مرد متواضعى بود. با این که در ردیف مراجع وقت بود، ولى حاضر نشد مساله بنویسد. من مطمئن ام ایشان و آقاى میرزا احمد آشتیانى، در حدى بودند که اگر رساله مى دادند، عده زیادى، از آن دو تقلید مى کردند، ولى از روى تواضع این کار را نکردند.

          در اواخر عمر، جریانى را براى ما نقل کردند که حکایتگر بعد معنوى ایشان است. فرمودند: در حدود چهل سال سن داشتم که رفتم قم. روز عاشورا بود و در صحن مطهر حضرت معصومه علیه السلام روضه مى خواندند، خیلى متاثر شدم و زیاد گریه کردم. بعد از آن، آمدم قبرستان شیخان و زیارت اهل قبور و السلام على اهل لا اله الا الله ... را خواندم. در این هنگام دیدم تمام ارواح، روى قبرهاشان نشسته اند و همگى گفتند: علیکم السلام ! شنیدم زمزمه اى داشتند مثل این که درباره امام حسین علیه السلام و عاشورا بود.

. 

شان انبیاء و ائمه اطهار علیه السلام را بشناسیم 

          استاد حسن زاده آملى مى فرماید: از جناب استاد آیت الله شیخ محمد تقى آملى- رضوان الله علیه – پرسیدم که حضرت سلیمان نبى علیه السلام، چرا خودش عرش بلقیس را از سباى یمن به شام نیاورد و از دیگران خواست: عفریتى از جن و آصف بن برخیا (وزیر حضرت سلیمان علیه السلام)

          ((قال یا ایها الملا ایکم یاتینى بعرشها قبل ان یاتونى مسلمین * قال عفریت من الجن انا اتیک به قبل ان تقوم من مقامک و انى علیه لقوى امین * قال الذى عنده علم من الکتاب انا اتیک به قبل ان یدتد الیک طرفک ... حضرت سلیمان علیه السلام گفت: اى سران کشور! کدام یک از شما تخت او را - پیش از آن که مطیعانه نزد من آیند - براى من مى آورد؟ عفریتى از جن گفت: من آن را پیش از آن که از خود برخیزى براى تو مى آورم و بر این کار سخت توانا و مورد اعتمادم. کسى که نزد او دانشى از کتاب الهى بود، گفت: من آن را پیش از آن که چشم خود را بر هم زنى برایت مى آورم ... . ))

          آیت الله محمد تقى آملى در جوابم فرمود: این گونه امور دون شان حضرت سلیمان علیه السلام بود، آن جناب کارهاى بزرگ تر از مثل آن را که از عهده دیگران خارج است باید انجام دهد؛ چنان که ما حاجت هاى بسیارى از امام هشتم، على بن موسى الرضا علیه السلام خواسته ایم برآورده نشده است و از حضرت عبدالعظیم حسنى علیه السلام خواسته ایم علیه السلام خواسته ایم، برآورده شده است!

. 

در اوج ادب 

          آیت الله طبرستانى فرمودند: در مورد تواضع حضرت آیت الله محمد تقى آملى این کافى است که روزى در محضر ایشان بودیم. یکى از حاضرین گفت که آقا شما رساله هم نوشته اید؟ آقا فرمودند: مطالبى و بحثهایى براى طلاب نوشته ایم و حاضر نبودند که اظهار فضل نمایند در حالى که اعلم علماى زمان ایشان مرحوم آیت الله سید احمد خوانسارى در درس خارجشان کتاب مصباح الهدى فى شرح عروه الوثقى ایشان را مطرح مى نمودند.

          حضرت آیت الله آملى در آخرین روزهاى زندگیشان بسیار ناتوان و ضعیف شده بودند. روزى با جمعى به عیادت ایشان رفته بودیم. وقت صبحانه بود و براى آقا دو عدد تخم مرغ آماده نموده بودند. آقا بعد خطاب به ما فرمود که از موقعى که آمدید هر چه قدر فعالیت کردم که عبا را به دوش خود بکشم نتوانستم. ایشان به قدرى مودب بودند که با اینکه ناتوان شده بودند باز هم احترام و ادب را رعایت مى نمودند.

.

مرا آیت الله مگو! 

          یکى از نوادگان محترم آیت الله محمد تقى آملى فرمودند: بنده جوانى حدود بیست ساله بودم که در اتاق منزل مرحوم آقا، در محضر ایشان خدمت مى کردم، یعنى جواب تلفن ها را مى دادم و پذیرایى آقایانى که به دیدن آقا مى آمدند را مى کردم. روزهاى اولى که افتخار خدمت آقا را داشتم، به من فرمودند: عزیزم: به نزدیکان خود هرگز در جواب تلفن یا مراجعه آقایان و... مرا آیت الله یا جناب یا القاب دیگر مگو! فقط به آقاى آملى اکتفا کن!

          هم ایشان فرمودند: حدود دو سال در خدمت آقا بودم. روزى شخصى حدود پنجاه ساله، حضور آقا آمد و گفت: دیشب مرحوم صاحب عروه را خواب دیدم، به من فرمود: به آقا محمد تقى آملى بگو شرح عروه الوثقى را زودتر تمام کند. آقا به آن شخص فرمود: شما مى دانى که من مشغول مصباح هستم؟ او در جواب گفت: اصلا اطلاعى نداشتم و ندارم. من، این روز را فراموش نکردم تا زمانى که کتاب مصباح به آخر رسید. ساعتى بعد، در حال وضو گرفتن جهت نماز شب، دار فانى را وداع کرد. صبیه محترمه آیت الله آملى فرمودند: وضو گرفتند و زیارت امام حسین علیه السلام را خواندند و سپس در رختخواب دراز کشیدند و جان بر جان آفرین تسلیم نمودند.

.

دشمن درونی من

          حضرت آیت الله آملى گاهى مى فرمودند به این که من خواب دیدم دشمن به من حمله کرده است و به من پرخاش مى کند، من ناچار شدم که دست او را بگیرم و دستش را گاز گرفتم و از شدت درد بیدار شدم، دیدم دستم در دهان خودم قرار دارد. فهمیدم دشمن من، خودم هستم ! و کسى به سراغ من نمى آید. این نفس است که دشمن من است. ما از بیرون آسیب نمى بینم. هر چه مى بینم از درون است.

          بار دیگر فرمودند: من خواب دیدم به این که دشمنى به من حمله کرده است و من هم به او پرخاش کرده ام و دست برده ام چشم او را بکنم و از شدت درد بیدار شدم، دیدم دستم در چشم خودم است. باز من در عالم رویا آموختم که دشمن انسان خود انسان است. اعدى عدوک نفسک التى بین جنیک مرحوم آقا شیخ محمد تقى آملى رحمه الله علیه سعى مى کردند به این که مجلس شان، مجلس تعلیم و تربیت و زهد و فضیلت باشد. تا آخرین لحظه هم سعى مى کردند که با بیان و بنان خدمت کنند و چیز بنویسند.

.

طلب استخاره آیت الله آملى و قرار گرفتن در مقام تقرب

          حاج آقا محمد تقى حسن قاضى- آقا زاده على آقا قاضى- از خود آیت الله محمد تقى آملى، نقل فرموده که: در دورانى که در نجف اشرف مشغول تحصیل بودم، روزى به حجره مرحوم آقاى قاضى که در مدرسه هندى بودند رفـتم. وقتى آقاى قاضى تشریف آوردند عرض کردم: من خیلى در اینجا انتظار شما را کشیدم تا بیایید و براى من استخاره نمایید. آقاى قاضى فرمودند: طلبه علم، چندین سال در نجف اشرف باشد ولى نتواند براى خودش یک استخاره نماید!؟ آقاى آملى مى گفت: من خیلى خجالت کشیدم و با حال جدال عرض کردم: من به یک اجازه استخاره از ولى اکبر نیاز دارم(تلویحا به درخواست قبلى ام و اصرار براى تشرف، که بارها از محضر ایشان داشتم). میرزا على آقا قاضى پاسخ داد: همان اذعان عامى که براى موالى شان صادر فرموده اند براى ما کافى است و نیازى به کسب اجازه خاص نیست.

          به هر حال، بعد از اصرار و الحاح شدید این جانب، ایشان ورد مخصوص براى این منظور به من تعلیم فرمود و خلاصه این که قرائت آیه نور به عدد اصحاب بدر، هر شب قبل از خواب با شرائط خاص، طهارت، دورى از زنان و امور دیگر در شب هاى معدود و محدود. پس من براى اجراى این دستور به مسجد سهله رفتم و ملازم آنجا شدم و شب ها براى انجام آن ورد قیام مى کردم و در یکى از این شب ها همین که شروع کردم به خواندن ورد، احساس کردم که مثل این که کسى دستش را روى دوشم نهاده، من به سوى او متوجه شدم من در این هنگام در مقام منسوب به امام مهدى علیه السلام بودم. پس آن شخص گفت: براى تشرف آماده باش! آقا شیخ محمد تقى آملى مى گفت: همین که این کلمه به گوشم خورد، رعب و ترس تمام وجودم را در برگرفت و از فرط اظطراب نزدیک بود قلبم از حرکت بایستد، پس شروع کردم به التماس و توسل از او که مرا عفو فرماید و ایشان نیز قبول فرمود. بعد از این ماجرا، فورا به نجفت اشرف رفتم و آقاى قاضى را ملاقات نمودم و زمانى که با ایشان مواجه شدم بدون هیچ کلامى اولین فرمایش ایشان این بود: اگر آمادگى تشرف را ندارى، چرا این همه براى آن اصرار مى کنى!؟.

          شبیه همین مساله را شیخ عباس قمى درباره عمر بن حنظله نقل کرده است که او گفت: به حضرت امام باقر علیه السلام عرض کردم که مرا چنان گمان مى رود که در خدمت تو داراى رتبه و منزلتى هستم؟ فرمود: آرى. عرض کردم: مرا در این حضرت حاجتى است، فرمود: چیست؟ عرض کردم: اسم اعظم را به من تعلیم فرما. فرمود: طاقت آن را دارى؟ عرض کردم: آرى! فرمود: به این خانه در آى. چون به خانه درآمدم حضرت ابى جعفر علیه السلام دست مبارکشان را به زمین گذاشت و آن خانه تاریک شد، عمر بن حنظله را لرزیدن فرو گرفت آن گاه فرمود: چه مى گویى، بیاموزم تو را؟ عرض کردم: نه! پس دست مبارک از زمین برگرفت و خانه به همان حال که بود باز آمد.

. 

خبر از ارتحال حضرت آیت الله آملى از قول فرزند ایشان

          سه یا چهار روز قبل از فوت پدر، شب در منزل ایشان بودم و در اتاق مجاور اتاق آقا خوابیده بودم. نیمه شب بود که دیدم پدرم با یک حالت عجیبى وارد اتاق من شد، بیدار شدم و گفتم آقا جان چیزى لازم دارید. فرمودند که این خادم چرا نیامده، این بخارى را روشن کند. مى خواهم نوشته هایم را تکمیل کنم. گفتم که آقا الان نصف شب است و خادم به این زودى نمى آیند و بعد ایشان را به اتاقشان بردم تا دوباره استراحت نمایند تا اینکه در روز تشییع جنازه ایشان حاج آقا اشرفى که از خطباى تهران بودند رو به مردم کرده و گفته بودند که شما گمان نکنید که شخص عادى را از دست داده ایم. ایشان حضرت آیت الله آملى از اولیاء الله بودند، بنده چند روز پیش خدمت ایشان رسیدم تا از احوالشان جویا شوم فرمودند: حاج آقـا دیشب خواب دیدم که حضرت بقیه الله علیه السلام مرا خواندند و فرمودند که مقدمات را فراهم کن که چند روز دیگر بیشتر در این دنیا نخواهى بود. بعد من متوجه شدم که پدر همان شب که سراسیمه از اتاق بیرون آمدند و خواستند نوشته هاى خود را به اتمام برسانند همان شبى بود که حضرت بقیه الله علیه السلام خبر وفاتشان را داده بودند.

          پدر هیچگاه نماز شب را ترک نمى کردند. هر شب دو ساعت قبل از اذان صبح بیدار مى شدند و مشغول عبادت و تهجد مى شدند در زمانى هم که در نجف اشرف بودیم دو ساعت قبل از آن به حرم مطهر حضرت على بن ابى طالب علیه السلام مشرف مى شدند و مشغول عبادت مى شدند.