اسراری شگفت از بندگی

صمت و جوع و سهر و عزلت و ذکری به دوام ناتمامان جهان را کند این پنج تمام

اسراری شگفت از بندگی

صمت و جوع و سهر و عزلت و ذکری به دوام ناتمامان جهان را کند این پنج تمام

کس نمیداند ز من جز اندکی/ وز هزاران جرم و بد فعلی یکی

من همـی آن دانم و ستار من/ جرمهــا و زشتـی کـردار من

هر چه کردم جمله ناکرده گرفت/طاعــت نـاورده آورده گرفـت

نام من در نامه پاکان نوشت/دوزخی بودم ببخشیدم بهشت

عفو کرد آن جملگی جرم و گناه/شد سفید آن نامه و روی سیاه 

آه کردم چون رسن شد آه من/گشت آویزان رسن در چاه من

آن رسن بگرفتم و بیرون شدم/شاد و زفت و فربه و گلگون شدم

در بن چاهی همی بودم نگون/در دو عالم هم نمیگنجم کنون

آفـرینـها بر تـو بادا ای خـــدا/ناگهان کردی مرا از غم جدا

گر سر هر موی من گردد زبان/شکرهای تو نیاید در بیـــان

عجائبی از اعجوبه سیر و سلوک حضرت آیت اله سید علی قاضی

ادامه مطلب ...

حکایاتی از کاشف اسرار حقیقت، شیخ رجبعلی خیاط

ادامه مطلب ...

عرفان و زهد آقای‌ سید هاشم حدّاد، متحیّری فی‌ ذات‌ اللهِ

ادامه مطلب ...

 مکاشفاتی از آیت اله حسن زاده آملی به زبان ایشان

ادامه مطلب ...

 کراماتی شگفت از آیة اله سید محمود مرعشى نجفى

ادامه مطلب ...

فیوضاتی از ناسک مناسک طریقت، علامه سید محمد حسین طباطبایی

ادامه مطلب ...

فضایل و کمالاتی از حاج میرزا جواد آقاى ملکى تبریزى

ادامه مطلب ...

سلطان الواصلین و مرشد السالکین علامه میرزا مهدی الهی قمشه ای

ادامه مطلب ...

بحـــر مـوّاج عرفـان و معرفت، علامـه بحـــرالعلــوم

ادامه مطلب ...

حالاتـی عجیب از آیت اله سید عبدالکریم کشمیری

ادامه مطلب ...

شرح حال عارف فرزانه آیة الله آقا شیخ محمد تقى آملى

ادامه مطلب ...

چند دستور العمل و ذکر و ذاکر و مذکور در سیر و سلوک

ادامه مطلب ...

عبادت و مراحل رسیدن به کمال عبودیت

ادامه مطلب ...

سفارش به کسانى که بخواهند در راه خدا قدم بردارند

ادامه مطلب ...

کراماتـــى بزرگ از سالکانـــى کم نظیر

ادامه مطلب ...

من خرابم زغم یار خراباتی خویـــش      

می زند غمزه او نابرده غم بر دل ریش

با تو پیوستم و از غیر تو دل بگسستم      

آشنای تو ندارد سر بیگانه و خویـش     

به عنایت نظری کن به من دل شده را      

نرود بـی مدد لطف تو کـاری از پیـش  

آخر ای پادشه ملک و  ملاحت چه شود      

که لب لعـل تو ریزد نمکـی بر دل ریــش

خرمن صبر من سوخته دل داد به باد     

چشم مست تو که بگشاد کمین از پس و پیش

گــر چلیـپای سر زلـف زهم بگشایــد      

بس مسلمان که شود کشته آن کافر کیش 

پــس زانو منشین و غم بیهوده مخور      

که زغم خوردن تو رزق نگردد کم و بیش

پــرسش حال دل سوخته کن بهر خدا      

نیست از شاه عجب، گر بنوازد درویش